من و ستاره هایم
قصه ی من و ستاره هایی که به تارک خونه ی مجازی ام نشوندم تا یادم نره مسافر کدوم مسیرم. ستاره هایی که با غرور به جامه ی شاگردیم دوختم تا همه بدونن اهل کدوم مکتبم.
بسم الله النور
توی حیاط بوی محبوبه شب و یاس رازقی قاطی شده بود و هوای گرم و بالشای خنک ، نوید یه خواب خوب رو می دادن. سرمو که رو متکا گذاشتم خیره شدم به آسمون که انگار لباس پولک دار تنش کرده بود و گشتم پرنور ترین ستاره رو واسه خودم پیدا کردم :
" _ مامان! واقعا همه ی آدما واسه خودشون یه ستاره دارن؟
_ آره مامان جان. هر آدمی وقتی به دنیا میاد خدا یه ستاره تو آسمون بهش هدیه می ده. ستاره های روشن تر ، مال آدمای خوش قلب تر و مهربون تره ! اگه ستاره ها رو بشناسی، هیچ وقت راهتو گم نمی کنی
_ مامان، پس اون ستاره طلائیه..."
بزرگ تر که شدم دیدم ستاره ها واقعا راهنمای خیلی از مسافران. فانوس خیلی از راه گم کرده ها. مونس بی خوابی های عاشقا ، مدال افتخار اونایی که خودشونو تو هزارتوی گمنامی پنهان کردن...
آخر هفته توفیقی دست داد؛ فال و تماشایی ، با سفر به شهر زیبای اراک. گردهمایی واقعی اهالی فضای مجازی!
فکر می کنم شیرین ترین رویای کودکی همه مون این بود که چشمامونو ببندیم و دستمونو دراز کنیم و از آسمون شب ستاره بچینیم! داستان ستاره های "بنچاق" رو به گمونم همه خوندن . قصه ی من و ستاره هایی که به تارک خونه ی مجازی ام نشوندم تا یادم نره مسافر کدوم مسیرم. ستاره هایی که با غرور به جامه ی شاگردیم دوختم تا همه بدونن اهل کدوم مکتبم.
(( ستاره های تابناک این آسمان آنقدر چشمگیر بودند که در همان ابتدای راه، دلم قرص شد و پاروی قلم را محکم تر و امیدوارانه تر به دریای تفکر و روشنگری زدم. تجربه و مرجعیت "استاد طباطبائی" ، خرد و عقلانیت "استاد عطاریفر"، فصاحت بیانِ "استاد امینی" ، بیان شیوا و صمیمی "استاد جلالی" ، چهار ستاره ی درخشان آسمان من شد و هدایتگر قایق کوچکم.))
همایش اراک ، تعبیر رویای ستاره چینی من بود! البته در کهکشان یاران و اساتید و بزرگان. در آسمان بی انتهای دوستانی عاشق و همدلانی بی نظیر. سفری که نه در کلمات نه در عکس های یادگاری، توصیف شدنی نخواهد بود، اما حلاوتش فراموش نخواهد شد.