پیوندهای مهم

 

 

  

 
 

  

 


 

X
اخبار

سخن اول

پرچم این کشتی برای همیشه به نشانه ی عشق و احترام به ایشان و وبلاگ های خواندنی و ارزنده ی آنها – "سردفتری یا سرابی فریبنده" ، "افق سردفتری" ، "دفترخانه" و "کلبه عمو" – به چهار ستاره ی درخشان آراسته و مـزیّن است
جمعه 23 اسفند 1392
3194

بسم الله النور

 

"به آسمان نگاه کن"


 

"به خاطر همین بود راه را گم نمی کرد!" پدر عادت نداشت حرف هایش را تکرار کند! اما این را دو بار گفت و هر دو بار با لحنی که انگار می خواست کلمات را توی ذهن من حک کند. من کوچک بودم و داستان ناخدا هیجان زده ام کرده بود. آنقدر هیجان زده که حس می کردم صدای موج های بلند و پی در پی را می شنوم و سطح سفید و کف آلودِ دریا را توی دل سیاه شب می بینم. ناخدا سکان را گرفته بود و آسمان را نگاه می کرد. ستاره ها را می شناخت و می دانست آنها می توانند راه را نشانش بدهند و در آخر وقتی به ساحل امن می رسید، صدای پدر توی گوشم تکرار می شد و پوسته ی سیاه شب را می درید : "به خاطر همین راه را گم نمی کرد..."

لحن پدر کار خودش را کرد و این داستان برای همیشه توی ذهنم ماند. دانستم که مهم نیست دریا چقدر طوفانی باشد و موج ها چقدر هولناک ، همیشه توی آسمان ستاره هایی هستند که مقصد را نشانت می دهند. پدر، خودش ستاره ی من بود و هست و همیشه خواهد ماند ، از روزی که تازه سکاندار ِ کشتیِ دفترخانه شدم و او نگاهم کرد! از آن نگاه های عمیق مخصوص خودش که قلب آدم را زیر و رو می کند و حواس آدم را جمع و جور! گفت : "کاتب بالعدل! " و عدل را آنقدر سنگین ادا کرد که وزنش را روی شانه هایم حس کنم! او ستاره ام شد و دیگر جایی برای بیراهه رفتن نماند.



و باز به رسم همین داستان بود ؛ روزی که از "بـنچاق" قایق کوچکی ساختم و دل به دریـای "گفـتـن ها و شنـیـدن ها" زدم ، دنبال ستاره هایی گشتم که نشانگر راه و مقصود باشند. چه حاجت به گشتن؟ ستاره های تابناک این آسمان آنقدر چشمگیر بودند که در همان ابتدای راه، دلم قرص شد و پاروی قلم را محکم تر و امیدوارانه تر به دریای تفکر و روشنگری زدم. تجربه و مرجعیت "استاد طباطبائی" ، خرد و عقلانیت "استاد  عطاریفر"، فصاحت بیانِ "استاد امینی" ، بیان شیوا و صمیمی "استاد جلالی" ، چهار ستاره ی درخشان آسمان من شد و هدایتگر قایق کوچکم.



ادعایی نداشته و ندارم و تنها چیزی که به آن مطمئنم این است که تلاش همیشگی ام برای درست گفتن و درست تــر شنیدن بوده است و احسـاس می کنـم - به لطف خدای شاهد -  دیگران هم در من همین تلاش را دیده اند که چه موافق و چه ناموافق، "بنچاق" را مورد عنایت خودشان قرار دادند و در طول این مدت ، آسمانِ این وبلاگ ، به بیش از "صـد هــزار" ستاره ی بازدید و توجه مفتخر شد.

و باز هم خدای شاهد می داند که منـتـقـدِ مخالف را از دوستِ موافق ، دوست تر می دارم چرا که با وجودِ دیدگاهی متفاوت ، باز هم برای خواندنِ نوشته هایم و نظر دادن نسبت به آنها وقت می گذارد و خواسته و ناخواسته یاری ام می دهد برای پیش رفتن و بهتر شدن.

به پاسِ همین عنایت بزرگوارانه ی مخاطبین "بنچاق" ، از قایقم، کــَـشـتی ؛ از دریا ، اقیانوس و از وبلاگِ بنچاق یک سایت با همین نام ساخته و راه اندازی نموده ام که با امکانات بیشتر و شرایطی مهیاتر با شما بگویم و از شما بشنوم.



در حالیکه مدال افتخار شاگردی پیشکسوتان بزرگوارم بر سینه ی بنچاق آویخته است و پرچم این کشتی برای همیشه به نشانه ی عشق و احترام به ایشان و وبلاگ های خواندنی و ارزنده ی آنها – "سردفتری یا سرابی فریبنده" ، "افق سردفتری" ، "دفترخانه" و "کلبه عمو" – به چهار ستاره ی درخشان آراسته و مـزیّن است ، کماکان چشم انتظار ستاره باران توجه و همراهی مخاطبین فرهیخته و صاحب نظر "بنچاق" هستم و خواهم بود.


 


با تقدیم کهکشانی از مهر و احترام.

فرامرز جمشیدی

بنچاق