پیوندهای مهم

 

 

  

 
 

  

 


 

X
اخبار

گزارش يك دادگاه / دكتر احمد مهدوي دامغاني

مرحوم آيت‌الله محمدي گيلاني از علماي برجسته در فقه و فلسفه و اخلاق و مدرسان بنام حوزه علميه بود كه بنا به ضرورتهاي آغازين انقلاب اسلامي، فداكارانه عهده‌دار مناصب قضايي شد و در اين مسير كوشيد ميان اخلاق و اجراي احكام پيوند بزند و تا جايي كه مي‌تواند، از مظلومان دفاع كند.
پنج شنبه 4 تير 1394
3141

 

مرحوم آيت‌الله محمدي گيلاني از علماي برجسته در فقه و فلسفه و اخلاق و مدرسان بنام حوزه علميه بود كه بنا به ضرورتهاي آغازين انقلاب اسلامي، فداكارانه عهده‌دار مناصب قضايي شد و در اين مسير كوشيد ميان اخلاق و اجراي احكام پيوند بزند و تا جايي كه مي‌تواند، از مظلومان دفاع كند. نمونه‌اي از اقدامات ايشان، رفتاري است كه با استاد نام‌آور ادبيات فارسي و عربي و فرهنگ اسلامي، آقاي دكتر احمد مهدوي دامغاني كرده‌اند كه آميزه‌اي از مهرباني، ادب، تسلط فقهي و ادبي و در عين حال صلابت و استواري است و استاد با بيان جزئيات، به آنها اشاره كرده‌اند و تأكيد نموده‌اند كه: «زيادت و نقصاني در نوشته مخلص روي ندهد؛ هرچه نوشته‌ام، يا همه‌اش چاپ مي‌شود يا هيچ چيز از آن چاپ نمي‌شود.»

با چاپ كامل اين نوشتار در ايامي كه در آستانة سالگرد درگذشت آن عالم بزرگوار هستيم، يادش را گرامي مي‌داريم؛ همو كه به فرمودة رهبر معظم انقلاب «همراهي و وفاداري نسبت به امام بزرگوار از آغازين روزهاي نهضت و پايداري صميمانه در کنار ايشان، خصوصيت فراموش نشدني اين روحاني فاضل و برجسته است» و يادگار گرامي امام از ايشان با عنوان «عالم مجاهد و يار روزگار غربت امام» ياد كردند كه «عمر بابرکت خود را در راه امام خميني طي کرد و با ايستادگي، دوره‌هاي سخت زندگي خويش را پشت سر گذاشت. حمايتهاي ايشان از امام و بيت ايشان در روزهاي سختي، از نقاط درخشان زندگي آن مرحوم است.»

***

بسم‌الله الرحمن الرحيم/ الحمدلله رب‌العالمين و صلي‌الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

فاضل گرامي و ارجمند آقاي جعفر پژوم حفظه‌الله تعالي ـ كه بنده نمي‌دانم جناب ايشان به كسوت روحانيّت ملبّسند تا براي اداي احترام به ايشان از عناوين و نُعوت مصطلح براي آن دسته از علماء كه ظاهراً امروزه براي اطلاق آن عناوين به مخاطب و غايب هيچ ضابطه و قاعده متّبَعي ملحوظ نمي‌شود، استفاده كنم يا از ادعيه و نعوت ديگر مانند «دامت توفيقه» و «دام عزّه» و «اُديم عُمره» ـ به هرحال جناب ايشان مُصرّاً از اين‌بنده خواسته‌اند چند سطري در بيان و وصف جلسه رسيدگي به دعاوي مطروحه عليه اين فقير كه در دادگاه انقلاب اوين و به رياست قاضي‌القضات آنجا يعني مرحوم آقاي آيت‌الله محمدي‌گيلاني رحمه‌الله عليه بنويسم. همان جلسه‌اي كه در پيرو آن مرحوم آقاي محمدي حكم به برائت اين‌بنده از آن اتهامات داد و بر پرونده اين‌جانب نوشت كه: «اقامت مهدوي در زندان مُبرّري ندارد.» خداش بيامرزاد.

من ‌بنده در مقامي نيستم كه درباره كسي قضاوتي كنم. از هفتاد و پنج سال پيش تاكنون، يعني از زماني كه مُبتدي در تحصيلات مذهبي بودم و رساله بسيار سودمند «صمديّه» تأليف شريف حضرت شيخ بهاءالدين عاملي (قُدّس سرّه) را نزد استاد مي‌خواندم و هر شب مرحوم والدم رحمه‌الله عليه آنچه را در آن روز از «صمديّه» خوانده بودم، از من مي‌پرسيد، همان اوايل وقتي كه آن عبارت بسيار مشهور شيخ را در آن رساله كه: «...و في نحوِ: النّاس مَجزيُّون بأعمالهم إن خيراً فخيرٌ و إن شرّاً، فشر، أربعه أوجُه... الخ» بر آن مرحوم واخواندم، به من‌بنده فرمود: «احمد، اين دستورالعمل و راهنماي كلي را هميشه در زندگي‌ات رعايت كن و از اينكه درباره ديگران اظهار نظر و قضاوتي كني، بپرهيز» و خدا را شكر كه تا آنجا كه توانسته‌ام، از اين حكم پيروي كرده‌ام.

حالا من بيچاره درباره‌ مرحوم آقاي محمدي‌گيلاني ـ آن مرد به راستي عجيب و غريب ـ كه هم فقيه بود و هم اديب و هم به‌خوبي اهل اصطلاح، آن كسي كه در مقام مزاح درباره «بحث شيرين لواط»(!؟) و حكم شرعي آن و يا در مقام بيان احكام در راديو از «وطي به شُبهه» و آوردن مثلي براي آن كه موجب خنديدن شنوندگان مي‌شود، آن‌چنان سخن مي‌گويد؛ ولي در مقام اجراي احكام شرعي به اعتقاد خود، چنان احكام و آراء سخت و خوفناكي را صادر مي‌كند، چه مي‌توانم عرض كنم؟ جز آنكه در مقام عمل به انجام وظيفه سپاسگزاري‌اي كه شخصاً از ايشان دارم، همان شرح جلسه محاكمه خودم را در اوين به عرض شما برسانم، چيز ديگري به‌ نظرم نمي‌رسد. مضاف بر آنكه آنچه را كه عرض مي‌كنم نيز بياني از همان «عجيب و غريب»بودن آن ‌مرحوم است.

و اين را هم عرض كنم كه از اينكه ممكن است برخي از دوستان يا خوانندگان از آنچه مي‌نويسم، خشنود نباشند،‌ بنده ناراحت نمي‌شوم؛ زيرا سابقاً در ايران ضرب‌المثل رايجي در مورد اطباء بود كه مي‌گفتند: «طبيب در حُكم چهارشنبه است كه بعضي‌ها در آن پول پيدا مي‌كنند و بعضي‌ها در آن پول گم مي‌كنند»؛ حالا من‌بنده از آناني هستم كه در چهارشنبه پول يافته‌ام و آقاي محمدي به من محبت فرموده است. مضاف بر آنكه حكم محكم و امر مسلّم نبوي(ص) كه: «مَن لم يَشكُرِ النّاسَ لم يشكرِ الله» (حديث 6482 كنزالعمال)، من‌بنده را به سپاسگزاري از مرحوم آيت‌الله گيلاني رحمه‌الله عليه ملزم و موظف مي‌سازد. عليهذا اينك به وظيفه و تكليف صريحي كه آن حديث مبارك برعهده‌ام گذاشته است، عمل مي‌كنم:

اولين ارتباط با آيت‌الله گيلاني

اين بنده پيش از آن جلسه محاكمه (يعني در همان بدو ورود به دانشگاه اوين)، از آنجا كه مبلغي در حدود چندين ميليون تومانِ آن ايّام امانات بعضي اصحاب معامله در دفتر 25 در حساب جاري بانكي‌ام در بانك ملي موجود بود و ديناري از آن وجوه به من تعلق نداشت و اصلاً آن حساب را فقط براي وجوهِ اَماني اصحاب معامله افتتاح كرده بودم، لذا همان اولين روزي كه توانستم قلم و كاغذي بگيرم، شرحي خدمت آقاي آيت‌الله محمدي‌گيلاني عرض كردم كه آن وجوه ارتباطي به شخص من‌بنده ندارد و صورت‌ريز آن اقلام و صاحبان و مستحقان آن نيز در فلان دفترچه كه در صندوق دفترم هست، مضبوط است و خواهش كردم كه جناب ايشان در آن مورد رسيدگي فرمايند؛ چون هر لحظه ممكن است بعضي از صاحبان آن وجوه و مستحقانِ آن به علت انجام تعهدي كه به موجب آن، وجهي در نزد من‌بنده به امانت گذارده شده است، بخواهند حق خود را استيفاء و وجه توديعي را دريافت كنند و زنداني‌بودن من‌بنده مانعي براي ايصال حق آنان نگردد.

اين اولين ارتباط كتبي‌اي بود كه با مرحوم آقاي گيلاني داشتم و آن‌ مرحوم در جلسه‌اي كه الان عرض مي‌كنم، فرمود كه بيشتر آن وجوه را به صاحبان آن مسترد كرده‌اند.

دومين ارتباطم چنين بود كه سه چهار ماهي از اقامتم در اوين گذشته بود كه يك روز مرا احضار كردند و يكراست به اتاق جناب آقاي محمدي‌گيلاني بردند و من خدمت ايشان كه رسيدم، ديدم برادرم مرحوم آيت‌الله حاج شيخ محمدرضا مهدوي‌دامغاني رحمه‌الله عليه و پسرم مرتضي نيز در آن اتاق نشسته‌اند و مرحوم آقاشيخ محمدرضا با آقاي گيلاني سرگرم گفتگويند. و بعد معلوم شد بنا بر توصيه‌ مرحوم مبرور حضرت آيت‌الله آقاي حاج آقا مرتضي حائري‌يزدي (قدّس‌سرّه) آقاي محمدي موافقت فرموده‌اند كه برادر و پسرم با من‌بنده ملاقاتي داشته باشند كه قريب سه ربع ساعت آن ملاقات طول كشيد و من بيشتر ساكت بودم و دو مرحوم محمدي و برادرم درباره فرعي فقهي صحبت مي‌كردند. ولي يادم است كه مرحوم برادرم داستان جناب «حاطب بن ابي‌ملبعة» صحابي (رضي‌الله عنه) را مي‌خواست بر وضع بنده منطبق سازد!!! ولي من‌بنده بيشتر با پسرم صحبت مي‌كردم. اين هم دومين ارتباطم با مرحوم آيت‌الله گيلاني رحمه‌الله عليه.

جلسه محاكمه‌

و حالا جريان جلسه محاكمه‌ام را خدمت خوانندگان محترم عرض مي‌كنم: پس از ورود به آن جلسه و عرض سلام و احترام به جناب آقاي محمدي رحمه‌الله عليه و نگاهي احترام‌آميز به حضار و نماينده دادستان، جناب آقاي محمدي به نحو مطلوبي سلام مرا جواب دادند و اشاره به صندلي‌اي كردند كه بنشينم و سپس آغاز سخن فرمودند و در مقام گله‌مندي و يا سرزنش من‌بنده خواندند كه:

و إخواناً حَسِبتُهُمُ دُروعاً.

و بنده فوراً ‌عرض كردم: جانا سخن از زبان ما مي‌گويي كه: فكانُوها و لكن للأعادي.

و جناب ايشان ادامه دادند كه:

و خَلّتْهُمُ سهاماً صائباتٍ

و بنده فوراً مصرع دوم آن ‌را خواندم كه:

فكانُوها ولكن في فُؤآدي

و ايشان با حُسنِ استماع چند لحظه‌اي سكوت فرمود و بنده عرض كردم: اجازه فرمائيد بيت آخرين مقطوعه را كه باز زبان حال من‌بنده است، به عرض برسانم كه:

و قالُوا قد صَفَتْ منّا قلوبٌ

لقد صَدَقُوا ولكن مِن وِدادي

و اضافه كردم كه: «قربان، مدتي قبل به توسط بعضي از آقاياني كه در خدمتتان در اينجا هستند، از اين فقير ناچيز امتحان فقه و اصول را فرموده‌ايد و گويا حالا قصد امتحان حقير را در ادبيات داريد كه شعر ابراهيم بن العباس الصُّولي را قرائت فرموديد!»

آن مرحوم تبسم كرد و بنده عرض كردم كه: «به هرحال از اينكه فرمايشات خود را با ابيات صُولي، اين شاعر نامدار شيعه و مدّاح اعليحضرت اقدس علي بن موسي‌الرضا صلوات‌الله عليه آغاز فرموديد، سپاسگزارم و آن ‌را براي خود به فال نيك مي‌گيرم.»

و سپس جناب آقاي محمدي شروع به چگونه عرض كنم؟ گله‌گزاري؟ سرزنش و نكوهش؟ تنبيه و تذكّر؟ نسبت به حقير فرمودند كه به چه مناسبت من‌بنده با توجه به سوابق خانوادگي و تحصيلي نه تنها، خدمت طاغوت را كرده‌ام، بلكه به صفوف انقلابيون هم نپيوسته‌ام و هيچ شركتي در تظاهرات شش ماهه آخر سال 1357 نكرده‌ام و ضمن آن، فرمايش حضرت امام صادق صلوات‌الله عليه را در ارشاد و تنبيه و تذكّر به جناب جميل بن درّاج و اينكه چرا شترهايش را به كارمند دولت منصور عباسي لعنت‌الله عليه كرايه داده است، در مقام تنظير و تشبيه خدمات بنده به طاغوت بيان فرمودند و به يك آقايي كه او را مي‌شناختم كه از اعضاي دفتري دادسراي تهران بود، اشاره فرمودند كه ادعانامه دادستان را عليه اين بنده قرائت كند. و آن مردي كه پيش از انقلاب هر وقت مرا مي‌ديد، به محبت اظهار احترام مي‌كرد،‌ با لحني خصمانه و آن‌چنان‌كه بايد و شايد و مقتضي حال و مقام است، شروع به خواندن ادّعانامه كرد كه بر هفت مورد مشتمل بود و يكي از آن مواد كه من‌بنده را خيلي متعجب و افسرده ساخت، تبليغ اسلام آريامهري در دانشگاه مادريد در طول سالهاي 1352 تا 1355بود!

در اين ميان مرحوم آقاي لاجوردي به آن سالن تشريف آوردند و سخناني اضافه بر آنچه در ادّعانامه ذكر شده بود، بيان كردند. مرحوم محمدي در مقام استجواب از من بود و به سخنان من به دقت گوش مي‌داد؛ ولي مرحوم لاجوردي گاه با تحقير و تمسخر و گاه با تهديد در ميان فرمايشات آقاي محمدي و عرايض من، بياناتي مي‌كرد كه مآلاً مرحوم محمدي با لحن تندي به ايشان گفت و تكرار كرد كه: «آسيد اسدالله، آسيد اسدالله، آسيد اسدالله!»

حالا قريب يك ساعت و نيم از ابتداي جلسه گذشته بود و من‌بنده همچنان جواب ادعانامه را در مقام دفاع از خود مي‌گفتم كه باز ناگهان مرحوم لاجوردي ـ و اين بار با لحن ملايم‌تري خطاب به مرحوم آقاي محمدي درحالي كه مرا با انگشت خود نشان مي‌داد، گفت: «اين حرفهايي كه اين متهم درباره دفاع از خودش مي‌زند و ممكن است بخواهد خودش را از اتهام تحكيم رژيم منحوس پهلوي تبرئه كند، ارزش ندارد. اين متهم در عين اينكه ديناري از «اعتبار محرمانه‌»اي كه در اختيار داشته است، هيچ‌وقت خرجي نكرده و همه ساله آن ‌را به موجودي كانون برمي‌گردانده است، اما در مقام اداري براي آنكه با انقلاب همكاري نكند و آن‌ را به خيال خود به تأخير بيندازد، در طول مدتي كه همه‌ ادارات و مؤسسات دولتي و ملي در حال اعتصاب بوده‌اند، اين متهم به دفاتر اسناد رسمي دستور اعتصاب نداده است.»

من ‌بنده از جناب آقاي محمدي اجازه خواستم كه عرايضم را ادامه دهم و ايشان موافقت كردند و به اطلاع ايشان رساندم كه: بنده از مهر 57 تا 17 اسفند 57 در خارج از ايران و تحت معالجه فلج صورت و گردنم بودم كه در روز 28 مرداد 57 پس از آنكه در حال رانندگي بودم، از استماع خبر حريق سينماي ركس آبادان ناگهان به آن فلج مبتلا شدم و در سه‌راه خيابان فردوسي و خيابان كوشك اتومبيلم كه اختيارش از دستم خارج شده بود، با اتومبيل ديگري تصادف كرد و مأموران پليس مرا از همانجا به بيمارستان بردند و به علاوه مگر رئيس كانون برطبق قانون مي‌توانست دستور اعتصاب به سردفتران بدهد؟

آقاي گيلاني شايد براي جبران تنديي كه به مرحوم لاجوردي فرموده بود، خطاب به من فرمود: «شما مي‌توانستيد از شغلتان كناره بگيريد و استعفا كنيد. نگاه كنيد همين آقاي آسيد اسدالله لاجوردي در زمان سابق مي‌توانست به مقامات عاليه در دستگاه دولت طاغوت برسد؛ ولي نخواست كه خدمت طاغوت را كند و به دستمال و چارقدفروشي در بازار اكتفا كرد.»

من ‌بنده كه در طول اين يك ساعت و نيم يا بيشترك في‌الواقع از نحوه سخن گفتن بسيار فصيح آقاي محمدي و احاطه‌اش به مباني ادبي و حديثي و سير و اخبار، كه علاوه بر فقاهت اصوليئي كه بدان شهرت داشت، مبهوت شده بودم و با خودم مي‌گفتم: خيلي عجيب است قدرت الهي كه مردي را كه چنين مؤدّب و مسلّط به موازين فقهي و اصولي و ادبي و اخبار است، به صدور احكام اعدام براي بندگانِ خدا كه گول خورده فريفته شده‌اند، وامي‌دارد و بر اساس همين بُهت و حيرت، جز آنچه را كه براي دفاع از آن ادّعانامه به نحو خيلي مختصر و موجزي صحبت مي‌كردم، بقيه وقت همچنان سراپا به توجه و گوش به صحبت كردن ايشان باقي مانده بودم.

در اين ميان دري كه در پشت سر جناب آقاي محمدي به اتاق ديگري مربوط مي‌شد، باز شد و طلبه جواني از آنجا آمد و سر به گوش جناب آقاي محمدي گذاشت و چيزي گفت و آقاي محمدي به ايشان فرمود: «بگوييد خيلي خوب» و آن طلبه را مرخص فرمود و فرمايشات خود را در ملامت من‌بنده از اينكه با توجه به سوابق خانوادگي و تحصيلي (به تعبير خود ايشان) به خدمت بر طاغوت و اعانت ظَلَمه درآمده‌ام، ادامه دادند.

دفاعيه

عرض كردم: حضرت آقا، من براي اينكه در خدمت دولت نباشم و امر مرحوم والدم را اطاعت كنم، حرفه سردفتري را انتخاب كردم كه شغلي آزاد است و سوابق تدريسي بنده هم در دانشگاهها براساس پرونده‌اي كه اين ادّعانامه بر مبناي آن صادر شده است، معلوم است و خودم خودم را مي‌شناسم و خدا مي‌داند كه در انجام وظايف شغلي و اداري همواره پايبند اصول شرعي و اخلاقي و قانوني بوده‌ام و بحمدالله هيچ‌گاه مال كسي را نخورده‌ام و عرض كسي را نبرده‌ام و در همه اين موارد و دعاوي كه در ادّعانامه مذكور است، ذكري از اينكه اين بنده خداي نكرده خيانتي و ستمي و ابطال حقّي كرده باشم، نيست و حدّاكثر جرم ادعايي عليه من‌بنده اين است كه به علت قصور در پيوستن به صفوف انقلاب، خود را از آن افتخار محروم كرده‌ام و همه‌ مفاد ادّعانامه در حقيقت از مقوله‌ «ظلم به نفس» است و الان از همين جا بنا به دستور كريمه شريفة‌ «و الذين اذا ظلموا انفُسَهُم جاءوك فاستغفروا الله و استَغفَر لهم الرسول لوَجدوالله توّاباً رحيما»، به پيشگاه اقدس حضرت ختمي مرتبت (صلي‌الله عليه وآله و سلّم) با نهايت عجز و نياز عرض مي‌كنم: يا رسول‌الله، جئتُك ظالماً لنفسي و تائباً من ذنوبي و استغفرالله ربّي و أتوُبِ اليه، فأستغفرالله التّواب الرّحيم يا رسول‌الله لي، ‌يا رحمه‌ً للعالمين و يا شفيع‌المذنبين ادركني ادركني. و به علاوه به آيه شريفه: «قل يا عبادي الذّين أسرفوا علي انفسهم لا تقنطُوا من رحمه ‌الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً انّه هو الغفور الرحيم» تمسّك و توسّل مي‌جويم و عرض ديگري نه دارم و نه مي‌خواهم كه بيان كنم.

خواننده عزيز، خدا مي‌داند خدا مي‌داند و كاش از كساني كه آن روز در آن جلسه حاضر بودند، باقي باشند افرادي كه شهادت دهد. آري، خدا مي‌داند جناب آقاي محمدي‌گيلاني كه اشكهايش ريزان شده بود، چند بار به من احسنت و احسنت فرمود و ياد خيري از مرحوم والدم رحمه‌الله كرد.

در اين حال باز همان درِ پشت سر آقاي محمدي باز شد و همان طلبه‌ كذائي دوباره آمد و سر به گوش جناب آقاي محمدي گذاشت و نمي‌دانم چه گفت كه جناب آقاي محمدي برآشفت و گفت: «لا اله الا الله! آقاي منتظري نمي‌گذارد ما كارمان را بكنيم» و نگاه معني‌داري به من‌بنده كرد.

و بنده‌ شرمنده خيال مي‌كنم و خدا داناست كه شايد كه مرحوم آقاي منتظري رحمه‌الله عليه كه به خاطر آنكه من‌بنده در ترم پاييزي دانشكده ادبيات در سال 1358 در مقام ردّ بعض فرمايشاتي كه معظم ‌له درباره «فَدَك» فرموده بودند و آن آقاي اصفهاني كه وزير كشاورزي آن‌ زمان بود، آنها را واگويه مي‌كرد، بخش «فدك» را از كتاب مستطاب «شافي» حضرت علم‌الهدي (رضوان‌الله عليه) متن درسي‌ام در دوره دكتري قرار داده بودم و شايد ضمن سخنهايم، تعريضي به مرحوم منتظري زده بودم و شير پاك خورده‌اي كه در كلاس بود، عيناً حرفهاي مرا ضبط كرده بود و يك روز آقاي بازپرس اوين آن نوار را گذاشت و گفت: «ببين كه چه فضولي‌هايي نسبت به فقيه عاليقدر كرده‌اي...» چند تا اظهار مرحمت(!!) شايد آن روز از جناب آقاي محمدي‌گيلاني خواسته بود كه تشديد مجازاتي برايم قائل شود، خدا داناست نمي‌دانم، شايد چنين بود.1 خدا هر دوي آن بزرگواران را بيامرزاد.

دفاع دوباره

و آن جلسه همچنان ادامه داشت؛ ولي باز براي چندمين مرتبه مرحوم آقاي لاجوردي در بيان اتهاماتي كه به موجب آن ادّعانامه بر اين بنده متوجه كرده بود، شرحي درباره خدمتگزاري اين بنده به رژيم طاغوت و اينكه براي جشنهايي كه جنبه مذهبي نداشته است و فقط در مقام اخلاصمندي به شاه معدوم بوده كه آن جشن را اقامه مي‌كرده‌ام و در دفترخانه‌ام سند براي شاه و همسرش نوشته‌ام و از اين موضوعات داد سخن دادند و مرحوم آقاي محمدي از من سؤال فرمود كه: «خوب جواب اين فرمايشات آقاي لاجوردي را چه مي‌دهي؟»

عرض كردم: شكي در اينكه بنده به مناسبات مختلفي كه مربوط به دوران گذشته حكومتي بوده است، مجالس ترتيب داده‌ام و يا اسنادي براي شاه و همسرش نوشته‌ام، نيست؛ ولي در اينكه آقاي لاجوردي مي‌فرمايند «اخلاصمندي» و حضرت ‌عالي آيه شريفه «و لا تركَنَوا الي الذّين ظلموا» را تلاوت فرموديد، عرض مي‌كنم و به يك حديث يا فرمايش حضرت ختمي مرتبت استناد مي‌كنم و چون قطعاً حضرت‌ عالي به حدّ كافي بصيرت و احاطه به سيره نبويّه داريد، به اجمال نظر شريف را متوجه داستان جناب «عَكّاشه‌ بن مِحصَن» رضي‌الله عنه و فرمايش رسول‌الله (صلي‌الله عليه وسلّم) مي‌سازم كه به عكّاشه فرمودند: «هَل شَقَقْتَ قلبَه»... الخ و بس و اين فقير جدّاً «ركُون» و «مُوادّه»اي بدان ‌صورت كه آقاي لاجوردي مي‌فرمايند، نداشته‌ام. والله تعالي اَعلم و ديگر عرضي ندارم و خيال مي‌كنم اگر استدعا كنم كه حضرت ‌عالي و آقاي لاجوردي بنده را جزو و مانند «مُسلِمه بَعد الفتح» تلقي فرماييد، استدعاي بي‌جايي نكرده باشم. ديگر خود دانيد و خداي تبارك و تعالي.

آقاي لاجوردي حالا از بنده شرمنده مؤاخذه مي‌كند كه چرا جشن تولد شاه را گرفته‌ام، درحالي كه در همان سال ساواك حقير را احضار كرد كه: چرا نام شاه را در دعوتنامه، بعد از نام نامي و اسم گرامي اعليحضرت اقدس علي بن موسي‌الرّضا ذكر كرده‌ام؛ زيرا در سال 1355 يا 1356 نمي‌دانم چهارم آبان مصادف با يازدهم ذيقعده روز ولادت باسعادت حضرت رضا صلوات‌الله عليه بود و اينكه چرا در صحبتم از قول شاه، شعر حافظ را خوانده‌ام كه شاه خطاب به حضرت رضا عرض مي‌كند:

شاها، اگر به عرش رسانم سرير فضل

مسكين آن ‌جنابم و محتاج اين دَرَم

و بقيه قضايايي كه آن روز در محل ساواك كه در خيابان بوذرجمهري در آن كوچه روبروي كوچه مرحوم شيخ فضل‌الله نوري بود، بر من گذشته بود گفتم. به هرحال اين بنده عرض ديگري ندارم و به خداي تعالي توكل مي‌كنم و مثل هميشه عرض مي‌كنم:

علي‌الله في كلّ الأمور توكّلي

و بالخَمس اصحاب الكساء توسّلي

آقاي محمدي رحمه‌الله چند لحظه‌اي ساكت ماند و سپس فرمود: «دستور مي‌دهم كاغذ و قلم در اختيار شما بگذارند كه دفاعيه خود را مشروحاً بنويسيد تا بعداً رأي صادر شود و فعلاً‌ جلسه را ختم مي‌كنم» و به آقاي لاجوردي خطاب فرمودند كه: «اگر لازم است، براي مهدوي ترتيب ملاقات با خانواده‌اش را بدهيد» و خودشان دوباره به من فرمودند: «اگر احتياج مالي داريد، من الان از خودم به شما قرض مي‌دهم كه بعداً به من بپردازيد.»

عرض كردم: «سپاسگزارم و نيازي به پول ندارم و در حال حاضر از آقاي حاج اصغرآقا كاشاني ميدان‌دار كه هم‌بند اين بنده در زندان است، چهارهزار تومان نقد در نزد من است كه وقتي كه ايشان مرخص شدند، آن وجه را به بنده دادند كه از آن به هم‌بنداني كه نيازمند كمك هستند، هر قدر لازم بدانم پرداخت كنم.»

ايشان با اشاره به نامه‌اي كه قبلاً در اولين ارتباطم با ايشان به حضورشان ارسال كرده بودم، فرمودند: «معلوم مي‌شود اينجا هم مؤتمنيد و امانت‌داري مي‌كنيد.»2 به جناب ايشان عرض كردم: «بنده يك مطلب مختصر ديگري كه ارتباط با اين بنده ندارد، بايد به عرض عالي برسانم كه اگر اجازه بفرماييد، عرض كنم.» فرمود: «چه مطلبي است؟»

عرض كردم: بسم‌الله الرحمن الرحيم «و قال للّذي ظنّ انّه ناجٍ منهما أذكرني عند ربّكِ» (يوسف،42) اين آقاي ايرج كريمي اصفهاني كه روزي مورد عنايت حضرت ‌عالي بوده است و اينك مطرود حضرتتان است و در همين بند 365 رئيس داخلي بود، اينك وامانده است، از اين بنده درخواست كرد كه مراتب ندامت و شرمساري‌اش را به حضور عالي عرض كنم كه استدعاي عطف توجهي دارد.» خداش رحمت كند، فرمود: «باشد، فكري بايد كرد.» و با اظهار محبتي به من‌بنده، مرا مرخص فرمود و موكلان مرا به بند 365 برگردانيدند.

چند روزي گذشت و يك روز رئيس بند، آقاي حاج آقارضا كه از مردان خوب و بسيار نجيب و متدين بود و خدا كند به سلامت و سعادت و عافيت باقي باشد،3 به داخل اتاق بند آمد و مژده آزادي مرا داد.

حسن ختام

اين بود شرح محاكمه‌ اين حقير در اوين. و خداي رحمت واسعه‌ خود را انشاءالله بر مرحوم آيت‌الله محمدي‌گيلاني غفرالله تعالي شامل فرمايد كه اينك اين بنده در مقام بيان امتنان و سپاس خودم از آن مرحوم، آن ‌را خدمت خوانندگان عرض كردم و در خاتمه به عنوان حسن ختام، از حضور خوانندگان محترم اجازه مي‌خواهم كه يك مطلبي را به عرض انورشان برسانم:

شاعر بزرگ و والامقام زمان ما و بزرگترين شاعر افغانستان در سه قرن اخير علي‌الاطلاق، يعني مرحوم مبرور جنّت‌مكان خليل‌الله خان خليلي(ره) در آخر قصيده‌اي كه در بيان ناروايي‌ها و مظالمي كه برادران افغاني ما كه در دو دهه گذشته به آن مبتلا بوده‌اند، قصيده شيوايي دارد كه حُسن مقطع بسيار بسيار شيوا و دل‌انگيزي دارد كه در نهايت بلاغت و شيرين‌كاري شاعرانه است كه:

ترسم نهند شعر مرا نام: «شعرِ خون»

ياران خُرده‌گير من، آن نكته‌يابها

اينك براي خاطر مهرآفرينشان

يك بيت سَر كنم همه قند و گُلابها:

اي عارض تو طعنه‌زنِ ماهتابها

وي زلفِ سركش تو همه مُشكِ نابها

حالا اي خوانندگان عزيز، من بنده طبع شعري ندارم كه حُسن ختامي با آن به عرايض خود دهم؛ ولي آن‌ را به آيات شريفه كلام‌الله مجيد مزيّن مي‌سازم كه «خيرالكلام، كلام ‌الله عزّوجل» و تلاوت مي‌كنم كه: «ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الذين سَبَقونا بالايمان و لا تجعَل في قلوبنا غِلّا للذين آمنوا ربّنا انّك رؤوف رحيم ان تعذّبهُم فأنّهم عبادك و إن تغفر لهم فإنّك انت العزيز الحكيم».

به پايان رسيد شرحي را كه بنا به درخواست فاضل ارجمند گرامي، جناب آقاي جعفر پژوم (دامت عزّت و سعادته) مكلّف به نگارش آن و بيان سپاسم از مرحوم آيت‌الله گيلاني(ره) بودم.

و آخر دعوانا ان الحمدلله ربّ‌العالمين

و صلي‌الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

فقر فاني، احمد مهدوي ‌دامغاني

25 رجب 1436، سالروز شهادت حضرت باب‌الحوائج موسي بن جعفر عليهماالسلام

پي‌نوشتها:

1. آنچه اين «سوءظن» يا حدس من‌بنده را تأييد مي‌كند، اين است كه وقتي كه براي صدور نامه‌ ممنوعيت از خروج از ايران به آقاي سيدعلي‌اصغر ناظم‌زاده مراجعه كردم كه متصدي آن اقدام بودند (به شرحي كه در مقاله‌ مربوط به مرحوم آيت‌الله مهدوي‌كني رحمه‌الله عليه نوشته‌ام)، آقاي ناظم‌زاده باز مسأله حرفهاي مرا در كلاس درس راجع به فدك و اينكه به مرحوم آقاي منتظري «اهانت» كرده‌ام(!!)، به رخ من‌بنده كشيد و فرمايشاتي كه مجبور شدم به ايشان بگويم: «اي سيّد محترم ذريّه زهراي اطهر، از اينكه من ‌بنده از حق مسلّم جدّه‌ بزرگوارت دفاع كرده‌ام، مرا سرزنش مي‌كني؟!» و آقاي ناظم‌زاده سكوت كرد.

2. روزي كه از زندان خلاص مي‌شدم، آن وجه را به يكي از دوستان زنداني تحويل دادم كه به نحو مقتضي آن ‌را مصرف كند.

3. مرحوم دكتر احسان نراقي شرح لازم و مختصري را در نجابت و ديانت اين آقاي حاج‌آقا رضا نوشته است و خود حقير نيز در يكي از رساله‌هايم اين معني را نوشته‌ام.

 

مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی