پیوندهای مهم

 

 

  

 
 

  

 


 

X
اخبار

چراغ کلبه ی عمو روشن باد - سفرنامه ی اراک به روایت عمو جلالی

اهالی فضای مجازی دفاتر اسناد رسمی برای ششمین بار در استان مرکزی گرد هم آمدند . غیر از میزبانان که از سر تواضع ، هیچ راجع به آن ننوشتند و نگفتند ، شرکت کنندگان در همایش ، هر یک به فراخور ذوق و سلیقه و توانمندی قریحه و قلم ، در وصف آن نوشتند . از بین آنچه نگاشته شد ، نوشته ی استاد طباطبایی را بسیار پسندیدم . در یادداشت استاد طباطبایی ، از عمو جلالی خواسته بودند شیرینی و حلاوت نشست را به رشته ی تحریر درآورد . امروز ، اما ، عمو جلالی آنچنان نوشت که برای بار چندم فهمیدم - بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی ، مقبول طبع مردم صاحب نظر شود - چرا عمو ، مقبولیت عامه یافته و مجلس داری و شیرین سخنی و نکته سنجی اش زبانزد است . ملاحظه فرمایید :
جمعه 16 خرداد 1393
1955


سفرنامه اراک!  


قبل از خواندن کشکیات عمو بهتر است با رجوع به این لینک استان مرکزی را بیشتر بشناسید اینجا

مقدمه:

مدتها بود وبلاگها را می خواندم. خصوصا وبلاگ عمو طباطبایی "سردفتری یا سرابی فریبنده" که الحق اسم بامسمایی است و وبلاگ حقوق فردای عمو عبادپور که بعدا به وبسایت تبدیل شد وبلاگ اوراق باطله خانم سهرابی وبسایت عمو حسینی و وبلاگ عمو بارعی که نمیدانم چرا تعطیل کردند- وچندین وبلاگ دیگر که ضمن قدردانی از زحمات ایشان جهت رعایت اختصار نام نمی برم. ضمن استفاده از مقالات و مطالب و اخبارآنها با ثبت نظر مشوق همکاران وبلاگ نویس بودم. وبلاگ نویسی را بسیار مفید می دانم خصوصا اگر کپی اخبار ومطالب دیگران نباشد - والبته اگر باشد نشانی مرجعش ذکر گردد- بهر حال اهل وبلاگ نویسی نبودم که خود را در آن حد نمی دیدم زیرا معتقدم برای نوشتن باید خیلی بیشترخواند حال سرانه مطالعه در ایران را در ویکی پدیا ببینید اگر درست باشد دو دقیقه در شبانه روز است تصور بفرمائید با این دو دقیقه در طول عمر بابرکت! خود فرصت مطالعه چند جلد کتاب داریم برخی کتاب را برای بیداری نخوانده بلکه آن را جلو چشمان خود می گیرند تا بخواب بروند گمانم این خفتگان را صور اسرافیل نیز بیدار نکند.  نمیدانم چه شد که یک روز رفتم در پرشن بلاگ وایجاد وبلاگ را از سر کنجکاوی زدم . نام کاربری خواست زدم  amu قبول نکرد که دیگری آن را بکار برده بود زدم amuamu  قبول کرد اگر قبول نکرده بود یک amu ی دیگر به آن اضافه می کردم تا قبول کند همین نام کاربری نشان می دهد که اراده ای جدی در ایجادش نبود. نوشتم "منم اومدم" واین متن "خب که چی بشه؟ تو سرپیازی یا ته پیاز؟ گیرم که تو خود پیاز باشی اصلا تربزه نمیدونم شلغم باشی آخه کی برای حرف تو تره خرد می کنه؟ کی میگه خرت به چند؟‌ اصلا تو خر داری؟ از کاه وجوش خبرداری؟ آخه بودن ونبودن تو توی دنیا چه تاثیری داره ؟..." خوش خوشک وناخواسته شدیم مثلا وبلگ نویس!

واما سفر اراک:

صبح علی الطلوع با شاخ گاو را افتادیم. سی وهفت منزل در پیش داشتیم.  گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید / هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور. شاخ گاو راننده بود. او برغم اینکه مثل من کمر دردی است، چون قبل از رانندگی انرژی کاذب می گیرد، چند ساعت اول را براحتی رانندگی می کند. تیز به سمت گردنه ی خالص تاختیم. گردنه ای با جنگلهای طبیعی. باریک وپرییچ وخم با شیب های تند باید یواش وبا احتیاط برانی.  ازآن بسلامتی گذشتیم. به منطقه ی کره ای رسیدیم. چندی دگر تاختیم. وقت چاشت بود. کنار پلی که آبی اندک از زیر آن می گذشت اتراق کردیم. مکانی مصفی بود. گندمزاری و چمنزاری کنارش. ناشتایی کما فی الحضر نان وپنیر وچای شیرین بود ولی نه پنیر گوسفندی! هوا سرد بود. روی چمن زیلوی سفری پهن کرده و لرزیدیم و ناشتا شدیم. چای بسرعت سرد می شد. چند عکس از شاخ گاو که اخیرا به عکاسی طبیعت علاقه مند شده، گرفتم. برایم از عکاسی طبیعت واصطلاحات عکاسی، کمپوز و کلوزآپ وعمق میدان ونقاط طلائی و پانوراما می گفت. هومی گفته با تکان دادن کله حرفش را تصدیق می کردم، که اول گروگانی نزد او دارم و دوم در این سفر ذات وقوت وتدارک سفر ومرکب از آن او بود و عمو طفیلی.

براه افتادیم بازهم او رانندگی کرد که هنوز ته شارژی داشت. چند منزل دیگر بدون وقفه براندیم. از آبادی ها گذشتیم تا به آباده رسیدیم. بی توقف گذشتیم و شهرضا را هم رد کردیم. به اصفهان وارد شدیم. شاخ گاو همان اول اصفهان مقابل ترمینال صفه قاطی کرد که از کدام راه باید برود. وسط اتوبان ترمز کرده وزد دنده عقب. بوقهائی ممتدی که معنای آن را بیشتر می دانید که نباید به ننه ی خود گفت. بوق در فرهنگ ما صرفا وسیله ی آگاه کردن دیگران از خطر نیست. تک بوق سلامی است کوتاه ویا خداحافظی یا تعارف به بانویی که در راه مانده منتظر تاکسی که تو نه از باب غرض ومرض بل من باب نوع دوستی می خواهی او را به منزلش برسانی بی مزد ومنت واگر منزل نداشته باشد ... زبانم لال ...! چند بوق کوتاه سلام واظهار اردات خالصانه واحوالپرسی و یا خداحافظی وبه امید دیدار. ریتمیک بوق بوقش شادباش و مبارک باد. ممتدش فحش است آب دار از نوع "چاواداری".

عمو همیشه در این تقاطع غیر همسطح وزیرگذر و روگذر ها قاطی کرده ومثل اسب عصاری دور سر خود می چرخد شاخ گاو هم همچنین. از اصفهان بزحمت خارج شدیم وبراه خود ادامه دادیم. عمو پشت رل نشست چنان رانندگی کردی که مایکل شوماخر و سباستین فتل پیش او لنگ انداختی و بگفتی "ایول دست خوش عموجان".  طی طریق نمودی چنان که در مسیر یزد می راندی وهمچنان چشم تیزبین خود چون چشم عقاب از کنار جاده برنداشتی که هر شیئی ممکن است دوربین سیاری باشد که تو ندانی وغافلگیر شوی ونیز باید که وسط اتوبان را خوب نظاره کنی و توجه داشته باشی که هرجا برجکی ببینی برافراشته بدان وآگاه باش وتردید نکن که دوربینی زیر آن کاشته و به دیده بانی تو واداشته. گازیدن هم بصیرت می خواهد بایستی بدانی که کجا بگازی و کجا نگازی وبوقتش کنترل نمایی انگار که کنترل کروز داری. من باب احتیاط چنانچه در مسایل شرعی از باب دقت رعایت می کنی دقیقا عقربه سرعت سنج روی 110 نگه نداری بلکه چند درجه کمتر تا خدای ناکرده عکس تو نگیرد و گرفتار "اعمال قانون" نشوی و بسلامتی بگذری خصوصا از دوربین های سیار. اگر هوشیار والبته زرنگ باشی دوربین بر تو بردا" و سلاما" شود وچون بگذشتی نیش گازی داده وبه ریش آنها که با کفگیر ایست برای دریافت قبض جریمه متوقف می شوند بخندی. با لبخندی نه ژوکندی که تا بناگوش.

فراموش نکن چون از دوربین سیار اول بگذشتی در یک فرسخی یک دوربین دیگر خواهد بود معمولا. گفته اند هرکه از دوربین بگذرد خندان بود. دردسرتان ندهم در میمه برای صرف ناهار که استانبولی پلو بود بار انداختیم وناهار و دلستری. که عمو کولا نمی خورد. بعدش چای تا اسید لاکتیک انباشته در عضله ها بدر کند گر چه مخل جذب آهن شود اما ممد حیات است ولختی کمر بر زمین مماس نمودیم دوباره تاختن آغازیدیم چنان خسته شده بودیم که انگاشتی هفت شباروز بی توقف به تک تاخته بودیم هنوز نشانی از منزل یار نبود

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست - منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست / شب تار است و ره وادی ایمن در پیش- آتش طور کجا موعد دیدار کجاست/ هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد-در خرابات بگویید که هشیار کجاست/آن کس است اهل بشارت که اشارت داند-نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست/هر سر موی مرا با تو هزاران کار است-ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست/بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش-کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست/عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو-دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست/ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی-عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست/حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج-فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست// (حافظ)


خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد

رهگذر شاخه نوری که به لب داشت

به تاریکی شنها بخشید و به انگشت

نشان داد سپیداری و گفت

نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا

سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است

میروی تا ته آن کوچه

که از پشت بلوغ سر به در می آرد

پس به سمت گل تنهایی می پیچی

دو قدم مانده به گل

پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا

جوجه بر می دارد از لانه نور

و از او می پرسی

خانه دوست کجاست؟ (سهراب سپهری)

                                                                                                        

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستانم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

هر کسی می خواهد

داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد

یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند

شرط وارد گشتن

شستشوی دلها

شرط آن

داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

به درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار ......

خانه دوستی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

خانه دوست کجاست (فریدون مشیری) (برخی این شعر را از مشیری نمی دانند)



یک منزلی خانه ی دوست مجددا شاخ گاو عنان مرکب بدست بگرفت عمو از فرط خستگی بخوابی خوش فرو رفت وقتی بیدار شد که به خانه ی خواهر زاده رسیده بودیم

رخت اقامت افکندم یعنی همان تخته پوستی خودمان. موی باز کرده وبه گرمابه شدم وشوخ راه از خود دور نمودم. کت وشلوار وپیراهنی را که فقط در این مواقع مورد استفاده قرار می گیرد، از کاورش درآوردم پوشیدم وبرای دیدن همکاران به هتل رفتم. از دیدارشان بسیار شادمان گشتم واز این شادمانی قاطی کردم. عمو بعضی وقتها قاطی می کند. درناراحتی وعصبانیت، در خستگی و واماندگی، در سفر وحضر، ودرشادی وشنگولیت اول، وسط  و آخر ماه و شش روز اول هفته، در محاق و تربیع و تثلیث و بدر و در قمر در عقرب و مقارنه ی سیارات.

مختصرعرض کنم خاله الهام را نشناختم. هر چه در فایلهای تصویری ذهنم سرچ نمودم، نیافتم. آقای وحیدی را با آقای صادقیان اشتباه گرفتم و کلی از وبلاگش تعریف کردم او هم با کمال متانت می گفت قابلی ندارد ما کاری نکردیم ولی دو زاری عمو خیلی کج تر از اینها بود که متوجه شود. او دریافته بود. نهایتا گفت "عمو آنکه از او تعریف می کنی من نیستم" قیافه ی عمو دیدنی بود!

چه تفاوت دارد هرکسی راکه دیدی می توانی تصور کنی که همان شخص مورد نظرت می باشد. انسانها همه یکی هستند وتفاوتی بین آنها نیست. چیزی شبیه  گنجشکهای نشسته روی سیم های برق فشار قوی - که نمیدانم چرا خشکشان نمی کند-  آیا تفاوتی درآنها می بینید. شاید تفاوت، تصورات ساخته ی ذهن پیچیده ی ماست. یک پرسش اصلا آیا ما وجود داریم؟ شاید وجود داشته باشیم یعنی شاید وجود نداشته باشیم شاید سایه ای از ذی وجودی باشیم. حقیقتیم یا مجاز؟ جوهریم؟ شاید عرضیم یا مخلوطی از آن دو.

قبل از ادامه بهتراست ابتدا ادامه مطلب را بخوانید و برگردید.

نشست صبح برگزار شد وعلاوه بر آرزوی زدن اتیکت برسینه، یکی دیگر از "آرزوهای بزرگ" عمو این بود که روزی او را به روی سن فراخوانند ودر فراخوانی همه برای او کف بزنند و لوح تقدیرش دهند وعمو با یکایک اهداکنندگان دست بدهد وتعظیم کند ولوح تقدیر با دو دست گرفته وسپس به دست چپ بدهد وبا دست راست دست داده و تشکرکند وبرگردد وبه حضار در جلسه هم تعظیم کند ومجددا همه ی حضار برای او کف بزنند ونیم نگاهی به عمو جمشیدی که عکس اکسکلوسیو از عمو بگیرد. المنه لله که این آرزو برآورد شد.



المنةلله که در میکده باز است
          

زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است

خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی
          

وآن می که در آن جاست حقیقت نه مَجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تکبر
          

وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
          

با دوست بگوییم که او مَحرَمِ راز است

شرحِ شِکَن زلف خم‌اندر‌خم جانان
          

کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طُره لِیلی
          

رُخساره‌ی محمود و کفِ پای اَیاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم
          

تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه‌ی کوی تو هر آن کس که بیاید
          

از قبله‌ی ابروی تو در عین نماز است

ای مجلسیان! سوز دل حافظ مسکین
          
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است


 

عمو را رای برسخنرانی! در جمع نیست که خود را در آن حد نمی بیند. اما حضار تبانی کرد ومحض تفریح وتفنن میکروفون به دستش دادند. زیر لب این دعا زمزمه کرد که رب الشرح  لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدتا من لسانی یفقهو قولی. سینه صاف نمود فوتی در میکروفون و دوباره سینه صاف کرد. لیوان آب بدستش دادند و با هر کلامی جرعه ای نوشید  وگفت سینه خواهم شرحه شرحه از فراغ - تا بگویم شرح درد اشتیاق. اسب فضاحت در میدان ندامت بجهانید وچنان سخنرانی غرائی کرد که همه ی مستمعین انگشت حیرت به دندان گزیده بودند از این همه بلاغت وشیوائی وسینه ی صاف بدون خر و خر. هیچ لهجه نداشتی و من و من (بکسر میم) نکردی و آسیب شناسی دفاتر اسناد رسمی بکمال بگفتی وچیزی فرونگذاشتی! همکاران را به همکاری دعوت نمودی در بقای ماده 69 در این لکچرعمو از جوانی خود یاد کردی که 26 سال قبل جوانی شنگ ورنگ بودی و با هزار امید وآرزو وارد شغل شریف سردفتری شدی به امید چندرغاز واگذاری دفتر در وقت رفتن. اگر به آنجا برسی و در میانه ی راه یک هق نگفته وجان شیرین وبه جان آفرین تسلیم ننمایی. عمو از جوانی خاطرات وگفتنی ها دارد چون جوانیهای  دائی جان ناپلئون از جنگ کازرون وممسنی. روزی در خیابانهای شیراز رانندگی می کردم نزدیک مرکز پیاده رسیدم بروبچه ها هم در ماشین بودند شروع کردم به قاپ وقوپ از دوران سربازی که در تیراندازی تک بودم و تفنگ با چشم بسته باز وبسته می کردم و موشک انداز تاو و سمیلاتورو چه وچه  جلو مرکز پیاده یک سه راهی است بی توجه از چراغ قرمز در حضور پلیس گذشتم و بناگاه با شوت او از خواب پریدم و بعد از چراغ قرمز توقف کردم و تا شیشه پائین کشیدم مامور نمره ی ماشین در برگه نبشته  وجایی برای التماس نگذاشته بود. بیست چوب قبض جریمه گرفته و به داشبورد گذاشته حرکت کردم اندکی بعد سکوت همه جا را فرا گرفته بود سکوتی طولانی. می گویند سکوت اگر طولانی شد شکستنش سخت تر می شود ولی بالاخره شکست اما چه شکستنی!  زن عمو گفت می فرمودی حضرت آقا! (تصور کنید با چه ریتم واینتونیشنی) مثل اینکه از خواب پریده باشم گفته چی رو؟ (بدون ادامه). کجا بودم در نشست ... از برخی عموهای وبلاگ نویس یاد کردم وبرخی را فراموش کردم که مجالی هم نبود لازم بود از عمو پیرمحمدی هم که عکاس نشست های اولیه بود وحاضر نبود، یاد شود ولی فراموش کردم



 ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد - در دام مانده باشد صیاد رفته باشد



سخنرانی غرای عمو تمام شد اگر چه بسیار سخن در سینه داشت 26 سال درد نهفته در دل. دردهای مشترک که همه میدانند شاید عقده گشایی تسکینی باشد برایشان.  بر وبچه های آذری زبان عمو شکوهی، عمو خادمی، عمو عطاری فر ودایی احمدلوو دیگران را که بسیار دوستشان دارم - مخصوصا عمو مهدی دفتریار را وبیشتر از خودش، نوقا و ریسش را ! - می گویند عمو ما با لهجه ی تو مشکل داریم و50 درصد سخنرانی! هایت را متوجه نمی شویم بنده عرض می کنم عموجان بنده ترکی بیلمره اما وقتی شما فارسی هم صحبت می کنید صد درصد آن را نمی فهمم پیشنهاد دادم گوینده ی صدا وسیمای ملی بشویم که هیچ کس اندر نیابد ازچیزی که نفهمیدنش اولی تر وبصواب نزدیکتر!

هدف غایی عمو از حضور در این نشستها علاوه بر دیدار دوستان  تناول از انواع اغذیه واشربه خالی من الکحول (نان الکحولیک) وفور نعمت بدون وافوراست! که عمو تارک هر نوع دخان است.ونیز انواع سوپ از سبزیجات وغیره و انواع پلو وچلو و انواع خورشت وسالاد وسس و ریواس و انواع کباب که عمو در طول عمر خود به چشم ندیده بودی بلکه بوی آن به مشامش نرسیده بودی و اگر هم رسیده بودی از داغ کردن خر بوده.  عمو را که تلیت کشک خوراک همیشگی باشد آن همه بر سر میزها برایش چیده بودند چون مائده که از آسمان در رسیده باشد بی صداع بی فروش وبی خرید. میوه هایی ازباغ بهشت از موز اکوادور و ... و کیوی شمال و هندوانه ی جیرفت وسیب و ... و خیار سبز ولی کوچکتر وظریفتر از مال یزدی ها و عمو را ترغیب به خوردن نمودی که در هر وعده از تمام آنها بخوردی اگر جا داشتی چنانکه سعدی گوید.

القصه نشست بسیارخوبی بود. عالی. جناب آقای صدری مدیرکل محترم ثبت استان مرکزی که یکی از آرزوهای عمو را برآورده (اعطای تقدیرنامه) هیچوقت فراموش نخواهم کرد. واما حاضرین در نشست که برای عمو کف زدند بدون رعایت ترتیب خاص:

از تهران آقای محمدرضا دشتی اردکانی ریاست محترم کانون سردفتران ودفتریاران و آقای مسلم آقا صفری و آقای محمد عظیمیان از اعضای کانون و آقای سعیدی و آقای مظاهری از پیشکسوتان وآقای علیرضا سلیمی نائینی وآقای فرامرز جمشیدی -با عرض تشکر ویژه از عکسهایی تاریخی که از عمو گرفته- وآقای امیرحسین وحیدی وآقای احسان صادقیان و خانم مرجان سهرابی واز کرمانشاه آقای دکتر ضیاءالدین خرمشاهی وآقای کیومرث لیموئی وآقای سید مجید حبیبی واز اصفهان آقای صولت یاوری  واز یزد آقای سیدعلیرضا طباطبائی بافقی و آقای سیدعلی اصغر میروکیلی و سید حسین میروکیلی و سیدحسین حسینی نیک واز یاسوج خانم الهام فرهادی و از آمل خانم نغمه هاشمی مقدم واز مراغه آقای هادی عطاری فر و از مهاباد آقای عبداله خادمی و آقای کامران جلال شکوهی وازمرند آقای احمدلو و از چالوس آقای عادلی البته طبق معمول با خانم عادلی که راه سفر بس خطرناک است ومسافرت را تنهائی نشاید! وخانم زهرا باستانی واز ساری آقای رضا شعبانی وآقای سید رضا رستمیان وآقای میرنجف موسوی گرمستانی وآقای سیدموسی ساداتی و از قم آقای علی امینی و آقای هدایت اله رستگار واز خرم آباد آقای مجتبی صادقی وآقای محمد دارایی و از جیرفت آقای رفعتی و از سمنان آقای ابوالفضل عبدوس و آقای عبدالمجید غریب واز مشهد آقای سید رسول رسولی واز سمیرم آقای سلیمی که نمیدانم چرا نصیحت عمو گوش نمی کند واز شوش آقای حاذقی - آن جوان عاشق پیشه ی شاعر که فراموشش نخواهم کرد تا مزه ی نان خرمائی و آن یکی نان چرب زیره ای اش زیر دندان هست عجب جوان گلی است- و  او هم پند عمو گوش نمی کند برخی اسامی را نتوانستم بخاطر بسپارم بناچار از آقای اخوان گرفته ام اگر نامی اقلم افتاده بفرمایید تا اضافه شود.


زحمت گزارش کامل ومصور این نشست را دیگر همکاران کشیده اند. راستی در وبلاگها عکسی از خاله ها ندیدم عمو هم دوربین نداشت اگر عکسی دارید بفرستید تا در این پست بگذارم اگر چه شاید جایز نبوده وخروج از شریعت باشد عمو خیلی چیزها را مظهر تمدن غرب و حرام می داند از جمله موبایل و اینترنت وفیس بوک وواتس آپ و ایمیل و دزدگیر و ریموت ودوربین وآسانسور و دیگ زودپز و.... و تقاطع غیر همسطح و دوربرگردان وامثالهم که باعث قاطیت و تخریب اندیشه می گردند. چیزی در مایه های اعتقادات بوکوحرام .  صدالبته حرام است در مقام "شادی" ارغشتک مع الچشمک. و بوسیدن نامحرم ودر آغوش گرفتنش. این یکی در برخی مراسم مجاز است چنانچه مراسم جشن وشادمانی باشد حرمتش ثابت است ودر مراسم غم واندوه مجاز. تو می توانی ننه ی مرحوم مغفور در آغوش گرفته و به سینه بفشاری واین فشار دادن را محدودیتی نیست ... که هفت هزارو هفتصد وهفتاد وهفت حسنه وثواب هم دارد.

واما میهمان جمله بگفتی میزبانش هم بگو.

عموجانها سه یاردبستانی آقای اخوان هزاوه متواضع وآقای اسمعیل کریمی شیرین اخلاق چون قند شازند وآقای محمدفریدنی مهمان نواز فراموشتان نخواهم کرد تا چشمم به دیدار فطیرهای ترد و باب دندان روشن می شود! زحمت بسیار کشیده وهزینه هایی متحمل گردیده اند که از دیده عمو پنهان نمی ماند

وهمکاران اراکی آقایان علیرضا چمنی و اکبر کمند لو و اکبر جودکی و محمد احسان محبی وسلیمانی و فیلی و حمزه لوکه اگر نبود یاری ایشان زحمت سه یار دبستانی خیلی بیشتر می شد از همه ی این عزیزان قدردانی می شود.



وتشکر ویژه از آقای حمید محسنی دفتریار آقای اخوان و خانم دکتر حامده اخوان صبیه آقای اخوان - که این خانم فرزانه دکترای حقوق و استاد دانشگاه می باشند وتالیفات و ترجمه هایی دارند که برخی از آنها منبع تدریس در دانشگاههای معتبر چون دانشگاه شهید بهشتی است- داشته باشم که در این مدت بسیار زحمت ایشان دادیم و چگونه بنگارد زحمات ایشان را این قلمه شکسته.

خلاصه عمویی بگم "دست همه ی شما درد نکند"

واما تاسف از عدم حضوربرخی همکاران که ما را از دیدارشان محروم کردند از آقای اخوان درخواست می شود اسامی ایشان منتشر فرمایند تا همه ی شرکت کنندگان برای تجدید دیدار انشاءالله در تابستان با خانواده "خدمتشان" برسیم.

توضیح : عکس ها توسط بنچاق به متن اضافه شده است .


ادامه ی مطلب را در وبلاگ عمو به نشانی زیر مطالعه فرمایید :

www.amuamu.persianblog.ir/post/176


 

وبلاگ کلبه ی عمو