سید جان ؛ فقط بگو حسین
"بنچاق" در سوگِ عزیزانِ استاد سید علیرضا طباطبایی بافقی نِشَسته است . لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِیه وَ جَلَّت وَ عَظُمَتِ المَصیِبَهُ سید جان ؛ فقط بگو حسین
"بنچاق" در سوگِ عزیزانِ استاد سید علیرضا طباطبایی بافقی نِشَسته است
لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِیه وَ جَلَّت وَ عَظُمَتِ المَصیِبَهُ
سید جان ؛ فقط بگو حسین
به نام ساقیِ باقیِ جهانِ هستی
سلام سید !
سلام بزرگ ِ با وقار
سلام به تو که عمامه های سیاه و شال های سبز و یکی از شهادتینِ مسلمانی و عطر صلوات ها و سینه های سرخ عزادار عاشورا و دست بلند کُتل هایِ احترام به سیدالشهدا ... جملگی نشانی ِ خانه یِ کریمانه ی جَدَّت را به ما نشان می دهد .
سید ، تو خودت سلامی و مثل سیب سرخ سلامتی ، سرشار از بوی بهار و عطر حرم حسینی . پس چگونه باید مقدمه چید برای دل داغدار شما که خودتان پشت و پناه یک قوم و قبیله اید .
من ِ طوفانزده که هنوز و تا همیشه غبارآلود ِ غم ِ فراق ِ مادرم ، خود کِشتی شکسته ی موج ِ ماتم ام ، اما روی تخته پاره های تسلیت چند جمله می نویسم ، باشد که روی یک دریا اشک ِ همدلی به ساحل سینه ی پُر ابر و چشمان بارانی شما برسد .
سید ، سلام
و مگر نمی توانم باز هم شما را عالیجناب ، استاد ، عمود ِ خیمه ی وبلاگ نویسی و پدر معنوی و حامی همه ی ما در فضای مجازی ، خطاب کنم . می نویسم "سید" که بتوانم سر روی شانه هایتان بگذارم و بگویم من از تحمل یک مصیبت مرگ مادر ، شِکَستم ، آنسان که دیگر درخت ِ عمرم ، باغ و بهار نخواهد دید . آخِر شما چقدر بزرگ و پر تحمل اید که لشکر غم ، سه باره بر شما تاخته و اجل ، سه یاور (همسر و مادر و خواهرش) را از شما گرفته ؟!
حریقِ تفریق آمده سید مهربان ، آمده تا خرمن صبرتان را آتش زند . چه آبی از تسلیت ، این شعله های درد را فرو می نشاند ؟ جامه ی کدام کلمه ، بلندای قامت این غم را می پوشاند ؟ اصلا چاهی به عمق عزای تو هست که بتوان بزرگی این اندوه را دفن و از خاطرتان محو کرد ؟
سید ِ صادق ، مرد عاشق
به صاحب این ایام پناه بیاور که حسین ، طاقت ِ طایفه ی طوفان است . به او که "لَقَد عَظُمَتِ الرَّزِیه وَ جَلَّت وَ عَظُمَتِ المَصیِبَهُ" را چشید و همه ی هستی اش را مثل گلاب به آستان رضایت ِ ربُّ الاَرباب پاشید . شما امتداد همان خاندان سراسر روشنی و رضایت اید . کائنات به صبر عمه ی شما ، زینب کبری (سلام الله علیها) غبطه می خورد . عشق ، کمر بسته ی عموی علمدار شماست و تحمل ، سال هاست که کوله بارش را بسته و نمازش را به جَدِّ شما اقتدا کرده ...
سید ِ سلیم القلب ، کاروان سالار کاتب بالعدل
شما در میانه ی یک راه الهی ایستاده اید . یک سمت ماییم و بی قراری در مصایب روزگار و آن سوی دیگر ، خاندانی متصل به پروردگار که صبر ، سرمایه ی ایمان و رضایت ، رمز ماندگاریشان بوده است .
شما را خدای عزیز و حکیم ، بزرگ دید که برگه ی امتحانیتان را هم بلندتر ، نمره ی آزمونتان را بیشتر و مرتبه ی بندگیتان را فراتر از ما قرار داد .
این گردنه ی سهمگین صبر را هم بگذران سید . اگر دل ات خواست روضه بخوان و دست تمنای اشک های ات را به عبای امام عاشورا برسان که اقیانوس ها تشنه ی مقام اوی اند .
ما نیز ستاره وار کنار مهتاب اشک تو ایستاده ایم . تو عمود خیمه ی مایی . بمان تا اهل منزل اَت ، فرزندان وبلاگ نویس اَت ، امیدواران ِ چراغ نگاه ات ، بمانند .
با آتش اشک ات خرمن صبر را نسوزان که اگر بسوزد آشیان تحمل قُمریانی مثل من نیز خاکستر می شود .
فقط بگو حسین ، سید جان........ فقط بگو حسین........
وقت وداعِ فصل بهاران ، بگو حسین
در لحظه های بارش باران ، بگو حسین
هرجا دل ات گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان ، بگو حسین
کِشتی شکست خورده چو دیدی به کارزار
در خاک و خون تپیده به میدان ، بگو حسین
از نام گَرم او دل برف آب می رود
در سردسیر سخت زمستان ، بگو حسین
روضه بخوان که لحظه ی طغیان چشم ها
همپای چشمه های خروشان ، بگو حسین
بگو حسین ......... سید جان فقط بگو حسین
سید جان ؛ در انتهای صفِ طولانی عاشقانت ، که برای عرض تسلیت آمده اند ، اسم من و فرزاد و ساغر را هم اضافه کُن .
شاگردِ همیشگی اَت : فرامرز جمشیدی