شما و فضای مجازی دفاتر اسناد رسمی - بی واسطه -
نشريه شماره 14 روابط عمومي كانون سردفتران و دفترياران، ضميمه ی تيرماه ماهنامه كانون سردفتران و دفترياران منتشر شد.
بسم الله النور
گرگ و میشای سحر بود که رسیدم . خسته بودم اما اشتیاقم به خستگی ام غلبه داشت . می خواستم پیداش کنم و به همه بگم چه "گنجینه"ای انتظارمون رو می کشه . من مطمئن بودم اما کسی خبر نداشت . "نسیم صبح" خواب رو از سرم پَرونده بود . آروم رفتم داخل . چراغو روشن کردم و یه راست رفتم سروقت صندوقچه. ترمه ی روش بوی گلاب می داد هنوز. در صندوق رو باز کردم و چهارزانو نشستم. اولین چیزی رو که به چشمم خورد برداشتم . آره! یه "کتیبه"ی قدیمی گِـلی ! عتیقه بود . دست به دست گشته تا سر از این صندوق در آورده بود . درست نمی فهمیدم روش چی نوشته . حروف ابجد بود با یه سری عدد و رقم که شبیه طلسم های قدیمی بود . یه آینه ی قاب نقره ، یه قرآن جلد خاتم ، چند تا آلبوم که یکی شون رو برداشتم . روش نوشته بود "مدونات کاتب" . آلبوم بود اما عکسا یه جوری مرتب پشت سر هم چیده شده بودن که عین تدوینِ یه فیلم ، داستان خودشون رو قشنگ تعریف می کردن.
عکسای اولی مال دوران جوونیش بود . هنوز سردفتر نشده بود . با اون کت شلوار راه راه و کراوات ِ گره بزرگ ، "خاطرات ِ دفتریارِ" خوش خلقی رو نشون می داد که خنده از لب هاش محو نمی شد و عمق چشماش پر از مـِهر و شعور بود . دفتریاری که تمام قصه های "دفترخانه" رو مو به مو توی سینه اش حفظ کرده بود . یادم نمی ره اون شبایی که ما رو جمع می کرد توی حیاط و با اون لهجه ی شیرین و کلمات قلمبه سلمبه اش می گفت :
- من دفتریار نبودم که ، من "ثبت نگار" بودم. هرچی توی دفترخونه ثبت می شد رو من یه نسخه از روش توی ذهنم نگه می داشتم .بایگانی سیار بودم من. توی دفترخونه هرکاری که فکر کنید کردم . آبدارچی بودم ، ثبـّات بودم ، "سند نویس" بودم ، دفتریار بودم... (با یه مکث طولانی و آه طولانی تر) ... آههههههه...وَ "شاید یک سردفتر" !!! سردفتری که فقط به اسمش نیست آخه ! باید شماها این "سردفتران پیشکسوت" رو می دیدین تا می فهمیدین من چی می گم . سردفتری بود و "اخلاق سردفتری" ، سردفتری بود و روی گشاده ، فکر آماده ، زبون سلیس ، "قلم سلیم" ... همینجوری نبود که . سردفتر قبل از شغلش می باست رفتارش "سردفترانه" می بود. باید عین آیه اش توی قرآن ، "کاتب بالعدل" می بود . می دونی چی می گم ؟ یعنی سردفتر بایستی "عدل نویس" می بود. خیلی چیزا عوض شده اما هنوز "افق سردفتری" روشنه ؛ هنوز اونایی که کِسوت ِ سردفتری رو فهمیدن ، همون عطر و بوی قدیما رو دارن . شایدم بهتر . اصلاً ، به قول دوست خدابیامرزم ، محضری باید "کوفکا" باشه ! بوی گل و شکوفه از فکر و رفتار و کار و کلامش بلند بشه ...
آلبوم رو بستم . اگه می خواستم خاطرات اون شبا رو مرور کنم باید حالا حالاها همون جا می موندم و یه جماعت توی هول و ولا و اضطراب ، انتظار حکم دادگاه رو می کشیدن . اما ...
آهان ! خودشه ! می دونستم همین جا پیداش می کنم . من یقین داشتم توی "کلبه ی عمو" توی این صندوقچه ، بین تمام این دیدنی هاست . با احتیاط بَـرش داشتم . جنس کاغذِ دست سازش اونقدر اعلا بود که بعد از این همه سال ، تکون نخورده باشه. همون "بنچاق" بود . همون که هیچکس فکر نمی کرد اصلا وجود داشته باشه . اصلا کسی باورش نمی شه که بشه ، دردسر ِ به این بزرگی رو با این کاغذ ، مثل آب خوردن حل کرد . اما من می دونستم . خدا رحمتش کنه . همه بهش می گفتن آقـــــا ! ولی می گفت من فقط میرزابنویسم . آقا ، اونایی بودن که این لباس رو تن ِ ما کردن . می گفت "سردفتری سرابی فریبنده" است اگه شأن و جایگاهش رو نفهمیده باشی ...
الحق که آقـــا بود . الحق که سردفتر بود . الحق که ما رو نجات داد از یه گرفتاری اساسی . روحش شاد .
از خوشحالی سر از پا نمی شناختم . وسایل صندوق رو گذاشتم سر ِ جاشون و سند ِ خطی و مُهر و موم شده رو برداشتم و رفتم که به همه بگم دیگه جای نگرانی نیست. همه چیز اینجا مشخص شده . قاضی در برابر این ، هیچ چی نداره بگه ...
فایل ضمیمه ی ماهنامه کانون ( خبرنامه ) را اینجا دانلود کنید
اخبار کانون ها و جوامع سردفتران و دفتریاران استان ها - صفحات 6 و 7
منتخبی از وبلاگ همکاران سراسر کشور ( بی واسطه ) صفحات 24 و 25
گزارش تصویری همایش ششم وبلاگ نویسان دفاتر اسناد رسمی - صفحه 26