سردفتر اسناد رسمی 3 تربت حیدریه ، با اهدای اعضای بدن دختر 5 ساله اش ، غزلی تازه سرود
آقای سید مهدی اعلمی پور " سردفتر اسناد رسمی 3 تربت حیدریه " دختر 5 ساله ی خود را در یک سانحه ی رانندگی از دست داد . از صمیم قلب به ایشان تسلیت می گویم . اما تصمیم ایشان به اهدای اعضای بدن دخترخردسالش توانست از این مرگ ، چندین زندگی بیافریند . جا دارد به احترام ایشان بایستیم و توانائیش را در اتخاذ این تصمیم انسانی ، بستائیم .
اهدای اعضای بدن دختربچه ۵ ساله در جشن تولد
اعضای بدن دختری که در روز جشن تولد ۵سالگیاش در یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شده است با موافقت پدرش به بیماران نیازمند اهدا میشود.
این دختربچه که غزل نام داشت در جریان یک حادثه رانندگی در روستایی در حوالی تربت حیدریه جان خود را از دست داد. او تنها آسیب دیده این حادثه نبود چرا که مادر 31سالهاش هم بهدلیل ضربهای که به سرش اصابت کرد به کما رفت. پدر غزل درباره حادثه تلخی که برای دختر و همسرش اتفاق افتاده به همشهری گفت: ساعت 8صبح روز جمعه همراه خانوادهام به سمت روستای رودمعجن می رفتیم که این اتفاق افتاد.
من رانندگی میکردم. غزل روی پای مادرش روی صندلی جلو نشسته بود و 2نفر دیگر از بستگان هم روی صندلی عقب بودند. اواخر راه بودیم که به یک پیچ رسیدیم. چون جاده شیب داشت برای اینکه خودرو را کنترل کنم ترمز گرفتم اما ناگهان خودرویمان واژگون شد و چند معلق زد. غزل و همسرم از خودرو بیرون افتادند. من و 2نفر دیگر جراحت سطحی داشتیم اما وضعیت همسر و دخترم اصلا خوب نبود.
پدر داغدار غزل ادامه داد: به سختی خودم را از ماشین بیرون کشیدم و سراغ دخترم رفتم. فورا کمک خواستم و حدود 8دقیقه طول کشید تا اورژانس رسید. غزل و مادرش را به بیمارستان نهم دی تربتحیدریه بردند اما چند ساعت بعد فهمیدم حالشان خیلی بد است.
صبح روز شنبه بالاخره پزشکان گفتند دخترم دچار مرگ مغزی شده و همسرم هم در کماست. درست روزی که این اتفاق افتاد روز تولد غزل بود. پدرش در اینباره گفت: خالههایش برایش تدارک زیادی دیده بودند. خودم هم برایش هدیه خریده بودم و دوست داشتم جشن تولد 5سالگی دخترم را ببینم اما این حادثه من را حسرت به دل گذاشت و جگرگوشهام را از من گرفت. مرگ غزل در 5سالگی داغ بزرگی برای پدرش است اما او از تصمیمی که برای اهدای اعضای بدن دخترش گرفته راضی است:
ازدستدادن دخترم خیلی سخت بود اما وقتی پزشکان پیشنهاد دادند اعضای بدن او را اهدا کنم موافقت کردم. 2برادر من در جنگ مفقودالاثر شدند و پدرم 20سال چشم انتظار آنها بود. پدرم میگفت راضی به رضای خداست. من هم پسر همان پدر هستم و هرچه خدا بخواهد راضیام. غزل هماکنون در بیمارستانی در مشهد بستری و قرار است تا 2روز دیگر اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شود. این در حالی است که مادرش همچنان در کماست.